چه فرقیه بین یک دختر شاداب و زنده و سر حال و گرم با یک زن سرد و عبوس و ...
چه فرقیه بین من و خودم ؟

یه فکری کردی ! ترس از دست دادن چیزی باعث میشه زودتر از دستش بدی !!! و حرص به دست آوردن چیزی اونو دست نیافتنی تر میکنه ! بازم از حرفات نتیجه گرفتم به گذشته و آینده فکر نکن ! مال امروز باش ... سعیتو بکن . اما اگه تصاحبش کردی زیاد خوشحال نشو اگه هم از دست رفت زیاد خودتو ناراحت نکن ! مهم خودتی ... آروم باش ... هیچ کس و هیچ چیز لیاقت گرفتن تو رو از خودت نداره ... اینجا مال من و توست ... فقط من و تو .... یه استعداد که بیشتر نداری " عاشق خودتی ! " پس نذار استعدادت شکوفا نشده نابود بشه... تو نمی خوای به خاطر خودت کسی رو اذیت کنی ... بهشون حق انتخاب بده ... اگه تو رو نمی پذیرند اذیتشون نکن . بذار برن ... بذار برن ... بذار برن ... بذار برن ........ 
چقدر بدم میاد از آدمایی که برای یک شخص خاص مینویسند ! فکر میکنند دیگه دارن برای خداشون مینویسن ! فکر میکنن دیگه موجود بی نظیری که براش مینویسند در همه عمرشون تکرار نمیشه ! اما چرا ...! همه دنیا متناوبه ... همه چیز یکبار دیگه اتفاق می افته .... چون یاد گرفته میشه ! عشق ورزیدن ... نوشتن ... نفرت ... همه چی تکرار شدنیه !هر چیزی میتونه انسان رو آلوده کنه و وقتی بهش آمیخته شدی دوباره تکرار میشه
تنها چیزی که هرگز اتفاق نمی افته نوشتن برای توست ! مثل تو هرگز وجود نخواهد داشت! و من این قدرت رو دارم که برای تو مینویسم ... خالص ! با عشق ! تو همه ایده آلی هستی که من میخوام ... تو همون خدایی هستی که بهش اعتقاد دارم !می بخشی که اون پایین بهت گفتم بدی ... آخه دست خودم نبود ... دیدی که نوشته بودم احساساتیم !... ازت عصبانی بودم ... حس میکردم یکی دیگه رو دوست داری ... یه دفعه همه اشتباهای زندگیت اومد جلوی چشمم ... تو به من ثابت کردی که هیچکس لیاقت من و تو رو نداره ... به خودم حسودیم میشه ! چون تو اشتباه منو بخشیدی و به من فرصت دوباره گفتن از خودت رو دادی ! گفتی از اول شروع کن ! کاش میشد هیشکی نفهمه من به تو چی میگم..... اجازه بده من هم یه کوچولو دوستانه بهت یه چیزی بگم ... برای کسی تظاهر نکن ! به هیچ چیز تظاهر نکن ... از این یک خصوصیتت خیلی بدم میاد ! مخصوصا تظاهرت به مهربونی و لبخند ! کسی که باعث ناراحتی وجود عزیز تو میشه لایق لبخند و گذشت نیست ! کسی حق نداره برای تو میزان ناراحتی رو تعیین کنه ! تو می دونی که حساسی پس وقتی بهت میگه این که چیزی نیست ناراحت نشو یا میگه بچه نشو یا میگه لوس نشو تظاهر نکن که هیچ مهم نیست و اتفاقی نیفتاده ... برای تو چیزی بوده که عذابت داده ... فکرت رو مشغول کرده ... فکر تو نباید با چیزای بی ارزش اشغال بشه ... بهتره آکبند و بی استفاده بمونه و بپوسه اما شرفش از مشغول شدن با چیزای بی ارزش بیشتره . کسی نمی تونه به جای تو تصمیم بگیره پس از کسی نترس ... بذار هر جور دلشون میخواد فکر کنند ! بگن خودخواهی ... بگن تنهایی ... بگن اجتماعی نیستی ... یا حتی گوشه گیری و با کسی نمی جوشی .... بسه مهربونی و دلسوزی ... یه خورده به فکر خودت باش داری خودتو از بین میبری ... اگه تو وجود نداشته باشی هیچ چیز دیگه توی این دنیا ارزش نداره دنیا مال توست نه تو مال دنیا ... یادمه توی روانشناسی خونده بودم یکی از مکانیسمهای دفاعی یک آدم عقده ای اینه که به همه چی بی تفاوت میشه ... تو انقدر مثل خودت آدم پاک و خالص ندیدی عقده ای شدی ... می دونم که خیلی وقته این مکانیسم رو به کار میبری ... بی تفاوت باش ... گور پدر دنیا ! دروغ میگه ؟ بذار بگه ... تو خوبی ! و هیچ کس تا حالا مثل تو نبوده ! پس حرص نخور ... تو نمی خوای به کسی که برات با ارزشه دروغ بگی ... من هم به تنها کسی که تا حالا دروغ نگفتم تویی ! چون میدونم مثل خودمی ... مثل خودم ... مثل خودم .... تکرارنشدنی .... ثابت ... همیشگی ... تا من هستم تو هم با منی ... ترس از دست دادنت رو ندارم ... میدونم که مالکت منم ... می دونم که صاحبت منم ... این خیلی برام هیجان انگیزه ... دوستت دارم و میخوامت

امروزوبلاگ یه دختره رو خوندی تازه برای اولین بار میخوندی... بی ربط نبود به زندگیت . داشتی به گذشته مشترک اون دختره با خودت فکر میکردی حالا اگه به گذشته نمی خوای فکر کنی انگار بالاخره باید یه جورایی با یک وسیله گذشته خودت هم یادت بیاد ! یادته ؟ یه وقتی بود که میخواستی محبوب باشی ... همه رو دوست داشتی ... پل پشت سر هیچکس رو خراب نمی کردی ... شعارت این بود که یه کمکی به هم بکنیم یا یه چیزی از هم یاد بگیریم ! اما یه روز تصمیم گرفتی دیگه مهربونه کسی نباشی ... همه گذشته تو پاک کردی ... چقدر دلت میخواست که یکنفر مثل تو پیدا بشه که دیگه گذشته نداشته باشه ... که وقتی توی کامنتاش چشمش می افته به یه دوست قدیمی فراموش شده که هنوز خاطره ها رو فراموش نکرده بی اعتنا از کامنتش رد بشه یا اونو پاک کنه ... یا هر جای دیگه کسی رو میبینه که یکروز کنارش گذاشته بدون اینکه وسوسه بشه جوابشو بده ازش بگذره... کاشکی یه همچین آدمی پیدا میشد که هیچ چیزی از گذشته قدرت مشغول کردن فکرش رو نداشته باشه و اونو به حسرت وادار نکنه! اه قرار بود به آینده هم فکر نکنی ... کلمه کاشکی آرزو کردن چیزی رو در آینده میرسونه ! پس !!! همین الان قدرت فراموش کردن خاطره ها رو به دو نفر بده ! یکی خودت ... یکی من ... می دونم که  نمی خوای دل کسی رو بشکنی وقتی جواب نمی دی ... میخوای وسیع باشی و تنها و سر به زیر و سخت ! نه خدا با تو صحبت نمی کنم بهت بر نخوره ... میدونم که کلاست نمی خوره با من همصحبت بشی  خودت خودمم ... من هم خودمم !!!! آهان یه چیز دیگه یه قدرت دیگه هم میخوام ... نذار انقدر دوتا آدم رو با هم مقایسه کنم ... نذار انقدر بگم حرفام شبیه فلانی داره میشه ... احساسش شبیه فلانی شده ... نکنه دیگه دوسش ندارم آخه فلانی هم اینجوری شد که گذاشتمش کنار ... بابا چرا خودتو قبول نداری ؟ یه بار تشبیهات به کار نبر شاید شعر قشنگ تری از آب در آوردیش