یاد اون روز می افتم ... اون کیف سامسونت لعنتی ... اون پچ پچ کردنت توی اتاق . گفتی من از قبل میدونستم چی توی اون کیفه ! یک روز دیگه گفتی همونجا دیدم ! 
همه گریه هات دروغ بود ... تو از اول میدونستی آخرش چی میخواد بشه ! که از تور رفتنت گذشته هان ؟! که دیگه اون دوره ها رو گذروندی ؟!! که من یه آدم بیکار لازم دارم که همه جا با من باشه ؟!! چرا وقتی دنبال یه آدم بیکار میگشتم میومدی باهاش چت میکردی که مزاحم نشه ؟

هیچ وقت جواب سوالهامو نگرفتم ! همیشه آخرش گفتی آره اصلا فکر کن من یک آدم عوضی و زنباره ام ! مرتب دارم دختر بازی میکنم !
همیشه گفتی یا تو به من اعتماد داری یا نه !

هیچوقت حس من بهم دروغ نگفته . اگه میگم که میدونم چرا انقدر رابطه مون مسخره و بی هدف بود نگو که نبود ! هی تشکر نکن که دوره خوبی بود !

دلم میخواد هر بار تا زنگ میزنی انقدر بهت فحش بدم که بفهمی چقدر پرم از این دو سال !  چقدر از اون تعصبهای مسخره ات بیزارم . با این حرف نزن با اون چت نکن با اون بیرون نرو با اون قرار خصوصی نذار ... که چیکار کنم ؟! که با تو بمونم ؟!!!!! ( آخه عزیزم تو که میبینی من همیشه کار دارم !!  کی وقتم آزاده ؟!! ) 

برو ... خودتیییییی

دوساله که هر دوروز یکبار مثل خوره داری روحمو میخوری . هر روز به یه بهانه . وای ... روزی هزار بار جمله مامان میاد توی سرم ! از اون نترس که های و هوی داره از اون بترس ... از اون که سرت رو با پنبه میبره ... آروم آروم لهت میکنه !

هان ؟ بیا خودتو بزن به مظلومیت ! گریه کن ! واسم وبکم روشن کن تا چشمای خیستو ببینم ! اون احساسات ... رو بریز بیرون !
حتی توی رستوران عمومی نمی تونستی از خواسته هات بگذری ! ( آخ عزیزم من فکر کردم تو هم دوست داری !!! )  همچین راه افتادی ...

من همیشه فکر میکردم وقتی کسی رو دوست داری باید با هر وسیله ای که میتونی محبتت رو بهش نشون بدی ! نمی دونستم که نشون دادن محبت مثل یه پتک به موقعش میخوره توی سرم !

هیچوقت ازم پرسیدی چرا چند شب پیش توی تلفن گریه ام گرفت ؟ فهمیدی چقدر سنگین و آزار دهنده است سایه ات ؟! چقدر عقده شدی برام ؟

چرا آخه ؟ من به چی محکومم ؟ تو نفرین کی بودی که گریبان منو گرفت ؟
دوســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــال !!!
دوسال فوق دیپلم خورد شدن گرفتم ! چرا ؟ فقط میخوام بدونم چه گناهی کرده بودم ! هر جایی نگاه میکنم که یه اثر از خوشبختی با تو پیدا کنم چیزی نمیبینم ! هر جور فکر میکنم که برام چه افتخاری داشتی هیچی یادم نمیاد ! پس چرا اینهمه باید طول میکشید ؟!

دلم میخواد برم ... انقدر دور بشم که هیچ وقت نبینم جاهایی که با هم رفتیم ! نصف دوستیمون رو که توی رستورانها گذروندیم یادم نیاد !

( آخه چیکار کنم وقتی من از اونا خوشم نمیاد باهاشون بیام تور !!  )

همیشه به فکر تلف نشدن وقتت بودی ! ففط جاهایی پیدات میشد که ... نمیفهمم آخه . پس اون مهمونیها چی بود که اومدی ... اون چهارشنبه سوری چی بود که اومدی ...

ای خدا ! چه جوری بفهمم چه احساسی به من داری ؟ چه جوری بفهمم منو برای چی میخواستی ؟ چه جوری بفهمم تا در خونه منو میرسوندی و با آژانس بر میگشتی معنیش چی بود ؟ چه جوری بفهمممممممممممممممم

چرا آخرش همیشه سر دوراهی میمونم ؟

گفتی من برات مثل بقیه نیستم . خودمو با هیچ کس مقایسه نکنم ! چرا نمیتونم ؟ منی که انقدر ادعام میشه آدم شناس خوبی هستم چرا تو رو نشناختم ؟

تو نه بارونی ... نه شن باد ... تو نه مرهمی ... نه فریاد ...
تو نه خسته ای نه همپا ... تو نه از غیری ... نه از مـــــا

تو نه بیرون ... نه درونی ... تو نه ارزون نه گرونی ...
تو نه خاکی پوشش گنج ...نه یه مهره توی شطرنـــــــج   
     
  تو فقط هستی که باشی تو نه مرگی نه تلاشی

آخرش که میشه باز دوستت دارم . باز میخوام بهت بگم کوچولوی تپل دوست داشتنی . میگم ... باید انقدر بهت فحش بدم تا آروم بشم ! این وبلاگ همه حرص منو وقت تایپ کردن دیده ! مانیتور صورت عصبانیمو دیده ...

باید انقدر توی گوشت بزنم تا آخرش با گریه بگم دوستت دارم !

تو مثل گنگیه رمز توی یک کتیبه ای که همیشه با منی اما برام غریبه ای !

نظرات 6 + ارسال نظر
سیمیاگر دوشنبه 25 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 07:11 ق.ظ http://simiagar.blogsky .com

این دوست شما اخلاق سگ منو داره ... اصولآ مردها حسود شکاک و تمامیت خواه هستند هر کی غیر از اینه روشنفکر و امروزی و ... نه اینا نیست یا بدبخت تو خودش می ریزه یا یه فسخی داره مثلآ شما نفر ۱۰۰۰۰۰۰۵۲تو لیستشین! خوش باشی

حسین رها پنج‌شنبه 8 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 03:29 ب.ظ http://www.sabz-raha1.blogsky.com

خوندمتون!تا حدودی

آلما جمعه 9 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 09:14 ق.ظ http://ghamabad.blogsky.com

سلام.خوبی ثریا جون.راستشو بخوای از وبلاگت خوشم اومد.یعنی یه جورایی هم دردیم.خیلی دلم میخواست حرف بزنم.با یکی که بفهمه.وقتی وبتو دیدم احساس کردم حرف همو میفهمیم.لینکت میکنم تو هم با اسم غم آباد بلینک.حتما هم منتظرت هستم

هستی پنج‌شنبه 22 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 10:38 ب.ظ http://molmooli.blogfa.com/

salam khanumi
che webloge talkhi dari
vaghean hamchin raftar hai talkhe
hamcin adami be nazaret arzeshe mundan dare?
albate tarikhe upet male kheili vaght pishe
nemidunam hanuz bahash hasti ya na
age dus dashti begu
manam upam
bia pisham
ali yaret

فیاض (آراز) پنج‌شنبه 13 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 06:37 ب.ظ http://mf90.blogfa.com

سلام .وبت قشنگه .خوشم اومد
اهل کجایی؟
من اهل آذربایجان (تبریز)

سرای اندیشه جمعه 2 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 02:17 ب.ظ http://saraeandehe.blogfa.com/

سلام
[گل][گل][گل]

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد