اشتباه

حتما توی تاریخ وبلاگ می نویسه: امروز ساعت ۲:۲۱ نصف شب ۹ دیماه ۱۴۰۰ دو روز مونده به آخرین روزهای سال ۲۰۲۱اما اینکه دو روز گذشته از آخرین حرفامون با هم رو خودم باید بنویسم.نمیتونم واضح بنویسم چون نمیدونم چه دوستانی از قدیم هنوز اینجا رو میبینند اما تا جایی که خودمون یادمون بمونه میگم:

چند روز بعد از تولدم بود که مسیج دادی. بعد از سالها. به خاطر تسلیت فوت مادرم یا هر علت دیگه ای که داشت. توی پست اینستاگرام نوشته بودم اگر باز هم جایی ببینمت سرنوشتم مثل دکتر ژیواگو میشه. قلبم می ایسته و نمیتونم چیزی بگم. اما خیلی معمولی سلام و احوالپرسی و تسلیت و تمام. تنها قسمت مهمش که از چند ماه قبل میخواستم یک روزی بهت بگم خوابی بود که دیده بودم. خوابتو هیچوقت نمی دیدم و بعد از دیدن اون خواب، دیدن دوباره تو رو  به خاطر اعتقاد به انرژی های قوی بینمون و اعتقاد به همزمانی ها یه جورایی حدس می زدم.  دقیقترش رو بخوام بگم فکر میکنم ۱۷ آبان بود. چقدر این اعداد مهمند!! چند باری این مسیج های معمولی طول کشید تا قرار بذاریم همدیگه رو ببینیم. خیلی چیزها تغییر کرده بود. نه برای من. در مورد تو. من همون عاشق مالکیت طلب بودم و تو همه چیزت جور دیگه ای بود حتی ظاهرت که البته خیلی جذاب تر شده بودی. از در که اومدی انگار یکی دیگه اومده بود خونه من. نمی دونستم با این غریبه چیکار کنم. ده سال ازت خبر نداشتم و حالا نمی دونستم چی باید بگم. احساساتم سرد شده بود و فقط میخواستم با ذکر خاطرات بد و خوب قدیمی  برای زنده کردن چیزهایی که همیشه اشتباه بود تلاش کنم. اینو روز آخر فهمیدم. اینکه همه چیز اشتباه بود. رفتیم برای گرین کارت عکس انداختیم و تو نتونستی اقدام کنی. اولین اشتباه، چون کلی وقت گذاشتیم براش و آخرش موفقیت آمیز نبود. رفتیم سر خاک مامان که همیشه دوستت داشت. رفتیم مکانیکی ماشینمو سرویس کردیم تا بریم سفر اما با ماشین کسی رفتیم که اشتباه بود. رفتیم خونه فامیل من که همه بهم میگفتن کار اشتباهیه. خوش گذشت بهم. از نظر من اشتباه نبود و همیشه دوست داشتم سفر بریم. دوست داشتم ببینی بابا کجاست، خانواده ام کی هستند. خوشحال بودم که برای تو بگم و با تو برم. رفتیم توی کانال موزیک همدیگه جوین شدیم. جایی که برام ارزشمند بود. تو رو به حریم و خلوت درونیاتم راه دادم و مطمئن بودم کار درستیه. بعد تو گفتی یک وبلاگ داشتم به اسم مظنون به افسردگی. «همینجا». که بعدها اسمشو تغییر دادم به ثریا. اومدم همه پست ها رو خوندم. یادم اومد دوستی ما هم از اول اشتباه بود. درسته که هجده ساله میشناسمت ولی اون چیزی که من فکر میکردم با تو یکی نبود. من از ماه دوم بهت گفته بودم که ازت بچه میخوام و هنوز هم هدف دیگه ای باهات تصور نمیکنم یعنی هیچوقت خودت رو داشتن هدفم نبود. خوشحالم که این اتفاق نیفتاد وگرنه این هم اشتباه دیگه ای بود. گفتی زندگی فعلیت اشتباهه، محصولش ناخواسته ست. راستش برام زندگی تو مهم نبود و فکر میکردم داشتنت هم اشتباهه، چه فرقی بود بین من و اون یکی، زندگی منم جهنم می کردی. تو همیشه عشق دوردستی بودی و باید همون دوردست باقی میموندی. میدونم که همیشه خوب بودی با من. یعنی اشتباهات خوبی در حق من میکردی که به قول دوست مشترکمون تیپ شخصیتت این بود. برای همه میکردی. فکر میکردم عشق ما اسطوره شده. نگاه دیگران منفی بود و من خلافش فکر میکردم. که توی دلشون میگن چه چیز قشنگ و رویاییه! همیشه همه غبطه میخوردن به رابطه ما . این چیزی بود که فکر میکردم. شاید هم توهم من بود و عشق حقیر و بی افتخاری هم میدونستن اما من ازش قدرت میگرفتم و نمیتونستم اینطور تصور کنم. دلم میخواست برای جمع بلاگرها یه روز رونماییت کنم و بگم ایشون رو یادتونه؟! ما هنوز هستیم! عشقمون بقا داره! که الان میدونم همیشه یک طرفه و اشتباه بوده. تو خیلی اشتباه توی زندگیت کردی و یکیش هم من بودم. منی که بهم گفتی شکاک و میدونستی شکم هیچوقت بی مورد نبود. من هیچوقت نمیتونم اشتباه رو ببخشم یا کمک کنم کسی اشتباه نکنه. نمیخواستم ادای کسی رو در بیارم که خطاپوش و وارسته است. میخواستم به خودم ثابت کنم همه چی اشتباه تو بوده و بالاخره تکلیفم روشن شد. خیلی چیزها برام روشن شد. از اول هم نمیخواستم وابسته باشم بهت و به خاطر همین بود که هر کدوم زندگی خودمونو داشتیم. وقتی گفتی اون موقع که «این رل» نبودیم فهمیدم این هم یه برداشت اشتباه دیگه ام از رابطه بود! من همیشه بودم و اشتباهات تو وادارم می کرد سراغ چیزهای دیگه برم. حتی اگه دارم به خودم هم دروغ میگم بذار بگیم اشتباه همش از سمت تو بود.  به هر حال اونی که روز خواستگاری میگفت طرف خونه اش بالای شهره و قدش بلنده من نبودم و نمیتونستم هم باشم. یا اونی که پدرش بگه شما که انقدر تلفن صحبت میکنید کی میتونید ویلا و خونه و ماشین داشته باشید پدر من نبود!  هم ارز همدیگه نبودیم و هنوز هم نیستیم. اینا رو برای مظلوم نمایی نمیگم. اتفاقاتیه که افتاده و واقعیته. منتها برای من گنگ بود. دنبال شفاف بودن همه چیز بودم تا آرامش فکری داشته باشم. دوباره دیدنت این آرامش رو به من داد. منتها روز آخرلحظه خداحافظی... به دوماه هم نکشید اینبار. هر چند که مدتهاست هیچ خداحافظی و جدایی قلب منو نمیشکنه چه چهل سال از عاشقیتم بگذره چه بیست سال چه دوماه... آرامشم این بود که فهمیدم از هجده سال پیش رابطه عاطفیمون اشتباه بود. تو یک دوست خوب بودی و منو به چیزی که الان هستم تبدیل کردی. انگیزه دادی. کمکم کردی و باعث رشدم شدی. اینبار که اومدی باز حمایتم کردی و حرفهای دلگرم کننده زدی و وجهه خوب یک دوست خوب رو نشون دادی. من کنار تو هیچوقت کمبودی نداشتم. اما عشق و عاطفه؟ چرا همیشه کم بود. هیچوقت به عنوان عاشق نتونستم بهت اعتماد کنم و چقدر دوست داشتم اگر قراره عاشق کسی باشم اون تو باشی. دروغ نمیگم همین بار هم گاهی با حرفهات یک حسی میجنبید. با موزیکایی که میذاشتی و خاکستری که هم میزدی باز اون حسهای خفته بیدار میشد... ولی باز هم وقت نامناسب و جای نامناسب.  منو از ادمین بودن کانالت برداشتی و نفهمیدم چی توی سرت گذشته و منم لفت دادم و تو رو هم از کانالم ریموو کردم که باز چیز دیگه ای توی مغزت نیاد... ده سال پیش که رفتی غصه خوردم. عصبانی بودم از همه چیزهایی که باعثش شد. فکر میکردم من اشتباه کردم. حتی موقعیت خانوادگی و فیزیک بدنیم هم سرزنش میکردم. در عین بی اعتماد بنفسی انتظار داشتم تو سولمیت من باشی!  اما اینبار وقتی فهمیدم اشتباهات تو بیشتر از منه آروم شدم. نه اینکه بخوام بهت عذاب وجدان بدم حتما تو هم درست ترین کار ممکن رو برای زندگیت کردی. اما زندگی من تو بودی و این بهم انرژی میداد.  این همه چیزیه که تا آخر عمرم نه اشتباه بود نه منو متوقف میکرد. اگر شک کردم بهت، اگر بی ادب شدم، اگر تهدیدت کردم، میل به ثابت کردن همین بود که تو اشتباه کردی. آدم که هی اشتباهشو تکرار نمیکنه.

 این هم آخرین پست این وبلاگ.نمیخوام همدیگه رو از جاهای دیگه آنفالو کنیم. لطفا این کار رو نکن، چیزی رو تغییر نده من خطری برای زندگیت نیستم. عاشق بودن به من قدرت هر کاری میداد و ترس هام رو ازم می‌گرفت. هر کس خطری برای عشقمون میشد پاش می ایستادم. تو هیچوقت پای چیزی نایستادی. حتی همون یکبار که از اون بسیجی ها کتک خوردی معلوم شد چاره دیگه ای نداشتی. امیدوارم یکی توی زندگیت باشه که انقدر عاشقش باشی پای همه چیش بایستی. من به همه عاشقا احترام میگذارم. کهن الگوی من تیپ عاشقه نه روسپی. اون رابطه مدوناهور رو برات فرستادم و بهت گفتم همیشه صادق باش. ارشد ثبت نام کردی و امیدوارم نقطه بی اشتباه زندگیت باشه و بهت آرامش بده. بذاریم از این به بعد کمترین اشتباه، قشنگترین ها رو به زندگیمون جاری کنه و من ... با همین آخرین یادداشت دیگه از فکرت اومدم بیرون.