-
اشتباه
پنجشنبه 9 دیماه سال 1400 03:08
حتما توی تاریخ وبلاگ می نویسه: امروز ساعت ۲:۲۱ نصف شب ۹ دیماه ۱۴۰۰ دو روز مونده به آخرین روزهای سال ۲۰۲۱ . اما اینکه دو روز گذشته از آخرین حرفامون با هم رو خودم باید بنویسم. نمیتونم واضح بنویسم چون نمیدونم چه دوستانی از قدیم هنوز اینجا رو میبینند اما تا جایی که خودمون یادمون بمونه میگم: چند روز بعد از تولدم بود که...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 25 مهرماه سال 1384 04:50
یاد اون روز می افتم ... اون کیف سامسونت لعنتی ... اون پچ پچ کردنت توی اتاق . گفتی من از قبل میدونستم چی توی اون کیفه ! یک روز دیگه گفتی همونجا دیدم ! همه گریه هات دروغ بود ... تو از اول میدونستی آخرش چی میخواد بشه ! که از تور رفتنت گذشته هان ؟! که دیگه اون دوره ها رو گذروندی ؟!! که من یه آدم بیکار لازم دارم که همه جا...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 24 مهرماه سال 1384 00:30
گفت لباسای نوم رو میپوشم ... حمام میرم و ریشمو میزنم . هر وقت پول میگرفت واسه خودش لباس میخرید !! شاید خدا اونو آفریده که از همه زنهای جهان حمایت کنه ! میگه به هیچکدومشون تعصبی ندارم ! ولی نمیدونم چرا اینهمه ازشون حرف میزنه (اونهم با آب و تاب) !!! این یکی خیلی توی دلم مونده ! گفت رفتیم یک زنی رو تعقیب کردیم !! چون...
-
صداقت !
شنبه 1 اسفندماه سال 1383 10:26
این نیز بگذرد ...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 8 شهریورماه سال 1383 10:25
دلم نمی خواد هیچوقت بگم از کسی متنفرم . دلم میخواد کسی که انتخاب میکنم با ارزش بیاد و با همون ارزشها هم بره ... اما مگه گذاشت ؟ چرا این پنج ماه نفهمید که باید بره و بیشتر از این خودش رو با من معطل نکنه ؟ چرا باید کاری میکرد که من مثل آدمهای بی شعور اونجوری ازش جدا بشم ؟ احساس میکنم وقتم رو دیروز حسابی تلف کرد . اصلا...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 27 مردادماه سال 1383 03:14
بعد از مدتها حرفی موند بالاخره که اینجا بزنم . این روزها از هیچی راضی نیستم . مخصوصا از روابط عاطفیم با دیگران . همش سوال میاد توی سرم . دیگران تا چه حدی از رابطه من و اون خبر دارند ؟ چی فکر میکنند ؟ چی بهشون القا کرده ؟ هنوز یک جمله اش حالم رو خراب میکنه : " شاید تو از خدات هم باشه ... " "من دل خوشی از این شوخی ها...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 7 فروردینماه سال 1383 10:45
چه فرقیه بین یک دختر شاداب و زنده و سر حال و گرم با یک زن سرد و عبوس و ... چه فرقیه بین من و خودم ؟
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 6 فروردینماه سال 1383 05:34
یه فکری کردی ! ترس از دست دادن چیزی باعث میشه زودتر از دستش بدی !!! و حرص به دست آوردن چیزی اونو دست نیافتنی تر میکنه ! بازم از حرفات نتیجه گرفتم به گذشته و آینده فکر نکن ! مال امروز باش ... سعیتو بکن . اما اگه تصاحبش کردی زیاد خوشحال نشو اگه هم از دست رفت زیاد خودتو ناراحت نکن ! مهم خودتی ... آروم باش ... هیچ کس و...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 4 فروردینماه سال 1383 05:16
امروزوبلاگ یه دختره رو خوندی تازه برای اولین بار میخوندی... بی ربط نبود به زندگیت . داشتی به گذشته مشترک اون دختره با خودت فکر میکردی حالا اگه به گذشته نمی خوای فکر کنی انگار بالاخره باید یه جورایی با یک وسیله گذشته خودت هم یادت بیاد ! یادته ؟ یه وقتی بود که میخواستی محبوب باشی ... همه رو دوست داشتی ... پل پشت سر...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 3 فروردینماه سال 1383 02:28
یه جای هنری عضو شدم ... عکساشو دوست دارم
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 2 فروردینماه سال 1383 08:32
لینکت اونجا نیست ... شب توی رووم نمیاد ... درست وقتی میگه زنگ بزن خوابیده ... انتظار نداری که توی وبلاگ دو نفره اون هم عید رو تبریک بگه ؟! توی جمع نمیاد ... پسورد مسنجرش شخصیه ! مسیج هاش شخصیه ! دوستت داره ... چه احتیاجی بهت داره ؟ نمی دونی ... تو میخوای دیگه به آینده و گذشته فکر نکنی ... این فکر ها رو بریز دور ... از...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 23 اسفندماه سال 1382 14:16
چه رویاهای بچه گانه ای ! وقتی احساساتی میشی و میخوای بزنی به سیم آخر عشق چه معنی میده برات ؟! چی به عشقت میگی ؟ می دونی که موندنی نیست " منطقت اینو میگه " اما عاشقشی ! خوبیاشو نمی تونی فراموش کنی ... کاشکی یه بدی داشته باشه که همونو بهانه کنی و بگی برو ... آخه چرا بره ؟ مگه باهاش خوشبخت نیستی ؟ ولی نمی تونی هم که بگی...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 19 اسفندماه سال 1382 21:15
هملت با غازی سیاه در آغوش ... با افیلیا ازدواج کرد ... افیلیای غرق شده در آب ، هنوز تر بود ، همچون گلی سفید ، که مدتها در باران بوده ... افیلیا به هملت گفت : دوستت دارم و آن پرنده سیاهی را که در آغوش گرفته ای ... و هملت هیچ نگفت !!! ... عشقت را هرگز بازگو مکن ! عشقی را که هرگز بر زبان نیاید ، مثل نسیم ملایم ، ساکت می...