گفت لباسای نوم رو میپوشم ... حمام میرم و ریشمو میزنم . هر وقت پول میگرفت واسه خودش لباس میخرید !!

شاید خدا اونو آفریده که از همه زنهای جهان حمایت کنه ! میگه به هیچکدومشون تعصبی ندارم ! ولی نمیدونم چرا اینهمه ازشون حرف میزنه (اونهم با آب و تاب) !!!

این یکی خیلی توی دلم مونده ! گفت رفتیم یک زنی رو تعقیب کردیم !! چون دوست داشتم !!! خدا !!؟؟؟ اگه من هم یکروز ماشین زیر پام باشه میرم به خاطر حس فضولی یک مرد غریبه رو تعقیب کنم ؟؟؟ یعنی انقدر وقت من بی ارزشه ؟ انقدر من ول میگردم ؟! یعنی انقدر یکنفر موضوع مهمیه و به من مربوطه که به خاطرش دو ساعت توی خیابونهای شهر بچرخم ؟

و بعد سرم داد میزنه که من صلاح خودم رو بهتر میدونم . دیگه زده به بی خیالی ! همه حرمتها رو از بین برده !
شاید حق با توئه ! نمیدونم شاید من قانع نمیشم ! چرا به جای اینکه مثل آدم بشینه و جواب بده میخواد آدمو بذاره توی خماری ؟
 میگم خب جریان اون زنه چی بود ؟
میگه هیچی ... اومد گفت زن رییسه !!
- همین ؟ واسه همین رفتین دنبالش ؟
- نه خب مشکوک بود ! رییسه زنش این نبود که !
- حالا به فرض هم که نبود از شما بیکارتر نبود کسی که بفهمه این خانوم کیه ؟
شاه بخشیده گدا شاه نمیبخشه ! خود یارو حرفی نداره شما خواستین ته توی قضیه رو در بیارین ؟! بعد برمیگردی صاف صاف میگی اصلا دوست داشتم ؟! خودم دوست داشتم ؟!!
آخه تو که نمیتونی یه چیز رو به من بفهمونی و میدونی میره روی اعصابم چرا اصلا میگی ؟ به چه درد من میخوره که بفهمم رفتی دنبال زن مردم ؟!!

چرا توضیح دادن بلد نیستی ؟ دو سال خودمو جر دادم تا بهت یاد بدم هر حرفی میخوای تعریف کنی از الف اول تا یای آخرش رو بگو ! شاید بهت حق دادم ! شاید اگه منهم خودمو جای تو گذاشتم دیدم گانگستر بازی کار جالبیه ! اما آخه اینهم موضوع مهمی بود که به خاطرش دو ساعت ول توی خیابون بچرخین ؟

بیا بازم داد بکش ! بگو درست صحبت کن ! بیا دیگه ! بیا خودتو جای من بذار . یکبار داستان بالا رو برعکس بخون ! به من بگو چه حالی میشی اگه من برم دنبال شوهر دوستم ببینم کجا میره !

نگو تعصبه ... من اگه بی رگ ترین آدم روی زمین نسبت بهت باشم خسارتی که به روح من میزنی نمیتونم بیخیال شم . هر باری که این چیزا رو برای من تعریف میکنی ، زیر دلم خالی میشه ! از اینکه بتی که میپرستیدم اینهمه جلوی چشمم پست بشه نمیتونم بگذرم . از اینکه اون دو ساعتهایی رو که میتونستی با من باشی رو به اینجور چیزها تلف کردی نمیتونم بگذرم . هر بار که این چیزا رو میشنوم برمیگردم به عقب ... یعنی با دوستای دانشگاهش هم همینطور بود ؟ یعنی با همکاراش هم همینطور بود ؟ اونوقته که متعصب میشم . اونوقته که خونم به جوش میاد که چرا ؟؟؟؟ وقتی به من میگفت کار دارم و منو منتظر میگذاشت مشغول این کارها بود ؟!
--------------------------------------------------------------------------------------------

کی از ساعت ۸ صبح تا ۶ صبح روز بعد میتونه کار کنه ؟! وقتی بهش میگم خودتو پیر میکنی میگه نه که خودت خیلی کار میکنی !!! خدا !! ؟؟؟ چه انگیزه ای میتونه آدمی رو که وقتی با دوست دختر خودش حرف میزنه صدای خرخرش بلند میشه بیدار نگه داره ؟! چی باعث میشه این آدم اینهمه انرژی داشته باشه و چی اون انرژی رو ازش میگیره !

این دیگه از اون حرفاست ! میگه چرا تعصب داری !! آخه مگه میشه آدم بشنوه و دم نزنه‌؟ اگه نباید بشنوم چرا میشنوم ؟ اگه برام مهم نیست چرا میگی ؟ تو چی میخوای ؟؟
چشماتو ببند و نبین . دهنتو ببند و نگو ... گوشاتو بگیر و نشنو . چون ما دیگه تعهدی به هم نداریم . چرا گزارش روزانه به هم میدیم ؟! شاید تنها آرامشی که ازت میگیرم همینه که بی دغدغه همه روز رو برات تعریف کنم و از تو هم بشنوم و اظهار نظر کنیم . احوالپرسی یعنی این .
چی میشه اگه یه روز خوب رو برای هم تعریف کنیم ؟ روزی که توش هیچ دلخوری برای اون یکی پیش نیاد ؟ یعنی انقدر سخت بود کنار گذشتن زنها و مردهایی که ما رو آزار میدادند ؟ وجود عزیز کسی رو که دوست داشتیم آزار میدادند ؟ نه ... راهش این نبود که برای هم هیچی تعریف نکنیم . راهش این بود که از اونهمه شهوت پست و خواسته های بی ارزشمون کوتاه بیایم تا چیز قشنگی برای تعریف کردن بمونه . راهش این بود برای هم باشیم . به خواسته های هم اهمیت بدیم . چون مال هم بودیم . تو من بودی ... من تو ... هر چی مال تو بود انگار مال هر دومون بود . تو نخواستی ... عشق رو از یک دریچه بسته سنتی میدیدی که فقط باید لب میبستم و دم نمیزدم . اگه با من نبودی تنهایی رو تحمل میکردم ... اگه خوش بودی منتظر مینشستم تا خوشیهات تموم شه و برگردی !‌ اگه ... نه نمیخوام فکر کنم اگه همه چیزمون تعطیل بود تو از جای دیگه تامین بودی ...

خودم هم نمیدونم باید عصبانی میشدم از اینکه تو مثل هرزه های خیابونی افتادی دنبال یکی یا باید خودم رو به بی تفاوتی میزدم ! به بی تعصبی ! چون در هر دو صورت سرم داد میکشیدی ! یا میگفتی من از آدمهای بی تعصب و خشن و نا مهربون خوشم نمیاد ! یا میگفتی صلاحم رو خودم میدونم ! تویی که صلاح خودت رو میدونی و این کارهای نفرت انگیز رو میکنی از کجا بدونم چه کارهای پست دیگه ای که ازت بر نمیاد ؟

من عزیز دلمو مقدس میدونستم . اینهمه مدت یه موجود غیر قابل نفوذ و پاک میدونستم . به سرش قسم میدادم انقدر برام ارزش داشت ... نمی تونم ببینم ... میفهمی ؟ اینا همش بغض میشه توی گلوم . وقتی بهم حق نمیدی همش جمع میشه توی دلم . تو چطور میتونی اینهمه بیرحم باشی ! چطور میتونی از لذتهای زندگیت اینجوری برای من حرف بزنی و انتظار داشته باشی باهات بخندم ! همین تویی که میگفتی من یکی رو میخوام که از موفقیت من خوشحال بشه از ناراحتیم ناراحت !! من از خوشیهای تو یه عالمه عقده توی گلومه ... از اونهمه روزایی که بدون من خندیدی و حتی ککت نگزید که من از تو چی میخواستم !!

چطور میتونی به خاطر یک زن دیگه سرم داد بزنی بگی خوب کردم ؟ چطور میتونی هر صبحمو با یک خبر بد به گه بکشی و هر شب با منتظر نگه داشتنم هر موقع که دلت خواست بیای و بعد توی گوشم خرخر کنی ؟

میری ولی یادت باشه این عقده های توی گلوی من ولت نمیکنه . اون شبای سیاهی که به تو احتیاج داشتم و یکی دیگه دلداریم میداد ولت نمیکنه ... به اسم یک دوست خودتو به من چسبوندی خواستی چشممو روی دنیا ببندم که چی نصیبم بشه ؟!!! چی به من دادی ؟

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد